p58

یوحا:زیادی به نارین رو نده.
با انگشت اشاره اش رو نوک بینیم زد و گفت
_ای حسودد!!!!!

+من حسود نیستم...فقط نمیخوام زیاد باهاش برخورد داشته باشی!
_باشه اصلا هرچی تو بگی!
پریدم بغلش.
یوحا:وای...مرسی ته
_خواهش دختر عمو!
از بغلش در اومدم و نگاهی به ساعت انداختم.
یوحا:ته،من دیگه باید برم ،با دخترا باید برم که برسم به ارایشگاه.
_باشه برو مواظب خودت باش
بعد از خداحافظی از اتاق بیرون اومدم.
چقدر حس خوبی دارم،خوبه که میشه با حرف زدن مشکل ها رو حل کرد....
با حس خوبی به دخترا پیوستیم،بعد چک کردن وسایلا حرکت کردیم،ارایشگاه درست وسط شهر بود و تا اونجا کلی راه بود
خدمه ها مشغول چیدن حیاط عمارت بودن،پدربزرگ تاکید کرده بود هیچی کم نباشه.

جونگ ماشین و پارم کرد و همراه هم وارد ارایشگاه شدیم
اول قرار شد حسابی به صورتامون برسه...از ماسک روغن و پاکسازی و اینجور چیزا گرفته تا اصلاح صورتمون...

بعد مرحله اول که ظهر شد ناهار خوردیم.

حودو ساعت ۲ بعد از ظهر بود که ارایش صورتمون رو شروع کردیم.....
هرکدوم زیر دست ی ارایشگر بودیم

ارایش من و ابنها زودتر از بقیه تموم شد.
باهم رفتیم لباسامون رو بپوشیم
لباس امشبم یکم بازه...اما،خب خیلی بازه؟..و همینطور قشنگ.....اولش نمیخواستم بگیرم اما شین هه اصرار کرد،که تو موهات بلنده میتونی بریزی دورت و اینطورب کمتر دید داره

خلاصه منم خر شدم و گرفتم!

بعد پوشیدن لباس رفتم تا موهام و درست کنم
بعد از اتو کردن موهام تا صاف صاف شه،اول فرق کج برام باز کرد و بعد جلو موهام و حالت داد.

کار ارایشگر که تموم شد از جام بلند سدم و خودم و دید زدم.

نگاهی به چهرم انداختم.
اولین چیزی که خود نمایی میکرد لبای قرمزم بود.
من یادم رفت به ارایشگر بگم رژ قرمز نزنه(خودتم کور بودی؟😒)
بهش گفتم پاکش کنه،میگفت چون پوستم سفیده و لباسمم مشکی بهترین انتخاب همینه.
همه چی هم زیر سر اون شین هه هست،هی اسرار میکرد و میگفت خوبه.
ناچار قبول کردم
خدایا امشب و بخیر کن!!
من و اینها که یه گوشه نشستیم...جونگ و نارینم یک ساعت بعد کارشون تموم شد...ولی از ارایش شین هه زیاد مونده بود....
بعد از چند دقیقه سر و کله ی جنی هم پیدا شد(همون دختر عمه که دندون پزشک بود،اگه اول فیک توضیح دادم یادتون باشه خواهر جونگ)
با دلتنگی هم و بغل کردیم...
اونم بعد چند دیقه رفت زیر دست ارایشگر....
لباسشم جونگ انتخاب کرده بود ی لباس ابی به زیبایی شب،بیشتر سرمه ایی.
گوشیم و برداشتم و به یونا پیام دادم
قرار بود با جویی و یجی(همون دوستاش اگه یادتون باشه😩😉)بیان به مراسم.

بعد از چند دقیقه جواب داد که تو راهن و از اونجا ی راست میرن،عمارت.

رفتم داخل پیامک هام.
از ی تا شماره ناشناس پیام داشتم
ـکجایی؟!
_کی تموم میشی؟!
_کی بیام دنبالت؟!
بدون شک تهیونگ بود
براش نوشتم:
من تمومم ولی عروس خانم مونده
بلافاصله جواب داد:
_خب کی بیام پس؟
لبخندی زدم...چقد عجوله اقا
براش نوشتم:بهت خبر میدم
گوشیم و کنار گذاشتم امشب هرجور شده باهاش میرم،نمیزارم نارین خرابش کنه.
وقتم و باذحرف زدن با دخترا گزروندم ،شین هه هم تموم شد.
دیگه وقتش بود
اول به کای زنگ زدم که بباد دنبال عروس خانم!!
بعدم ته!
جنی کیلد و ازم گرفت و گفت
جنی:خب شین هه که با کای مام خودمون بریم.
شین هه:یوحا شنیدم تهیونگ میاد،ماشین اونا دیگه جا نداره تو با تهیونگ برو
بعدم چشمکی حوالم کرد
.....................................
غلط املایی بود معذرت🤧
پارتا تو گوشیم حذف شده.
مجبور شدم دوباره بنویسم،ببخشید😭
میخواستم دو پارت بنویس ولی چشام باز نمیشه🥱
کامنتا پر بشههه لطفااا😭
۴:۰۸
دوست دار شما بورام...
دیدگاه ها (۴۷)

p59

p60

p57

p56

black flower(p,282)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط